چه داستان آشنائی است برا همگی ما این ماجرای “شروع کردن و تمام نکردن”. بسیاری اوقات، یک پروژه، یک دوره آموزشی و از این قبیل برنامهها را با انرژی و اشتیاق شروع میکنیم ولی در اواسط کار رهایش میکنیم. اما براستی چرا؟ طبق معمول بیایید برویم سراغ دانش مغزی عصبی تا ببینیم از این دریچه مسأله فوق را چگونه میتوان تحلیل کرد و چه راهکارهایی برای “شروع کردن و تمام نکردن“ میتوان در پیش گرفت.
یافتههای دانش مغزی عصبی نشان میدهد که رفتارهای ما توسط مکانیزمهایی بنام مدارهای مغزی (brain circuits) کنترل میشوند که عموماً بدون آگاهی هشیار ما انجام میپذیرند. در این زمینه، میتوان دو دلیل مهم عنوان کرد که میتواند شناخت ما را نسبت به اتفاقاتی که در مغز ما در چنین شرایطی رخ میدهد، افزایش دهد و کمک کند که تا آخر خط پایان به اهدافمان پایبند باشیم.
1- عدم وجود انگیزشهای مغزی
همانگونه که در کلیپ آموزشی رایگان “قورباغه را شیرین کن و بخور” نیز توضیح داده شد، مدارهای انگیزشی مغز بر پایه لذت استوارند. اهداف ما میبایست پاداشهای مشخص و واضحی بگیرند. این کار موجب ترشح انتقال دهنده عصبی (neurotransmitter) بنام دوپامین میشود که انگیزه و توانایی ما برای نیل به اهدافمان را افزایش میدهد. از این رو اگر اهدافمان را با لذت آمیخته نکنیم، مغزمان انگیزه کافی برای اینکه ما را برای رسیدن به اهدافمان یاری کند ندارد. برای این مشکل، ۳ کار میتوان کرد که مغزمان ما را بخوبی همراهی کند:
۱- بههمین دلیل است که توصیه اکید میکنند که برای اهدافی که برای آن ساخته شدهاید، بجنگید و اهداف دیگران را برای خود برنگزینید؛ چراکه مغز برای اهدافی که مال خودتان است، پاداش میدهد نه هدف دیگری. پس اگر میبینیم که اهدافی مثل دکترا گرفتن، خارج رفتن و … را بدلایلی که اجتماع، خانواده و محیط و دوستانمان به ما تزریق کردهاند، انتخاب کردهایم، بدانیم که دیر یا زود، مغزمان ما را خیلی موذیانه قال خواهد گذاشت!
۲-خب وقتی به صحت هدفی که انتخاب کردیم مطمئن شدیم، دستاورد اصلی حاصل از برنامهای که در سر داریم را “تصویرسازی” کنیم. مثلاً فرض کنیم که یکی از ما در پروژهای ساختمانی کار میکند که الآن در مرحله سفتکاری است و طبیعتاً بخش عمدهای از کار باقی است. هر موقع که به پروژه سر میزنیم، رفت و آمد کارگر و بنا و محیط آشفته و …، طبیعتاً ممکن است ما را خسته کند. در این اوضاع و احوال، کافی است از نظر مالی هم کمی کفگیرمان به ته دیگ خورده باشد و چند تا بدقولی هم از صنف خوش قول بنّا و سنگکار و … دیده باشیم که دیگه هیچ. واقعاً یه ناامیدی خاصی میاد سراغمون. اما در این شرایط، تصور نتیجه این پروژه (یک پروژه چند طبقه مسکونی، با استانداردهای ایمنی و معماری منحصر به فرد، چشمانداز زیبا و فضاسازیهایی که حاصل بکارگیری یک گروه خبره است، نورپردازی عالی، برق چشمان مشتریِ مشکلپسندی که خانه تکمیل شده را با لذت بازدید میکند و ….). مطمئناً ما را کوک میکند تا کمربندها را سفت کنیم و هدف را با قدرت بیشتری تعقیب نماییم.
۳- نکته سوم آن است که مخصوصاً در اهداف بلندمدت، لازم است در فواصل کوتاهتر، برای مغز فرصت لذت هم فراهم کنیم که از طریق تعریف چند هدف مشخص در راستای هدف اصلی امکانپذیر میشود. در این راه حل، بعد از نیل به هر هدف کوچک، فرایند پاداشدهی در مغز آغاز میشود و این شارژ مغزی مناسبی خواهد بود برای ادامه مسیر. البته باید حواسمان باشد که دچار تله سلسله مراتب اهداف نشویم. اگر ماجرای تله سلسله مراتب اهداف را نمیدانید، پیشنهاد میکنیم ویدئوی آموزشی رایگانی که بدین منظور تهیه شده را از دست ندهید.
۲- گفتگوهای منفی ناخودآگاه
شاید شما هم بدون اینکه بخواهید، گفتگوهای درونی با خود دارید و بطور کاملاً ناخودآگاه، غرولندها و بگومگوهای درونی با خود را تجربه کردهاید. بد نیست بدانید که این موضوع، واکنشهای طبیعی بخش Right Prefrontal Lobe است که در فرصت مناسب به آن خواهیم پرداخت. برای رهایی از این گفتگوها، بد نیست این مکانیزم را در پیش بگیریم:
۱- هرگونه دلیلی را که به نظرمان میرسد نمیگذارد اهدافمان را تکمیل کنیم، بنویسیم.
۲- حالا دلایلی که به نظر خودمان میخواهیم کار مد نظرمان انجام شود را لیست کنیم.
اکنون به هر دو لیست نگاهی بیاندازیم و از خود بپرسیم واقعا میخواهم چکار کنم؟ آیا واقعا میخواهم پروژه را به اتمام برسانم؟ آیا تکمیل این پروژه، زندگی من را بهبود خواهد داد؟ و نهایتاً از خودمان بپرسیم این احساسات منفی، واقعاً معتبر است؟ به احتمال زیاد در بسیاری موارد، جواب آخرین سوال منفی است. با این کار، فرایند خیلی ساده و در عین حال اثربخشی را در مغزمان آغاز کردهایم. با نوشتن این احساسات منفی، مکان آنرا از مغز به روی کاغذ منتقل کردهایم. گویا لازم است هر از گاهی که این احساسات، جلو گردش صحیح انرژی در مغزمان را میگیرد، آنرا از مغزمان پاک کنیم. با این کار، احتمال نشخوار کردن اطلاعات را کم میکنیم و مغز به کارهای واجبتر خود، یعنی پیشروی به سوی هدف حرکت میکند تا بتواند پاداش بگیرد.
در پایان این مقاله، بد نیست بیتی از سایه عزیز را پیشکش کنیم که ارتباط جالبی با موضوع این مقاله دارد.
آبی که برآسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است
امیدواریم تا آخر راه، سفت و محکم و مصمم بمانیم و “داستان شروع کردن و تمام نکردن” را تمام کنیم.