“آشتی کسبوکارها با بیولوژی مغز”
“مغز کسبوکار من” تشکیل شده که به مدیران، رهبران، کارآفرینان، فروشندگان، کارمندان، دانشجویان و… اهمیت شناخت مغز و فرایندهای پیچیده آن در تصمیمگیری را معرفی کند و آموزشهایی ارائه دهد که بتوانند از این طریق، اثربخشی و کارایی تصمیمات خود را در ابعاد شخصی و سازمانی بهبود دهند.
اول از همه احتمالاً میخواهیم بدانیم ارتباط دانش مغزی-عصبی با مدیریت کسب و کارها چیست؟ مگر ما دکتریم که بخواهیم بفهمیم در مغزمان چه میگذرد!؟
جواب بسیار ساده است. تمام تصمیمات و رفتارهای ما در محیط کسب و کار، در عضو پیچیدهای بنام “مغز” اتخاذ میشود.
- این مغز من و شماست که به ما میگوید در مقابل قیمت کالاهای پیشنهادی چه واکنشی نشان بدهیم؟
- به ما میگوید به پرسنلی که دیر می آیند چه بگوییم؟
- به ما میگوید چگونه در شرایط متزلزل بودن بازار تصمیم خرید یا فروش سهام را بگیریم؟
- تعیین میکند در موقع یک سخنرانی وقتی شخصی خللی در حین صحبتهای ما وارد میکند چگونه واکنش نشان دهیم؟ و … .
اما با اینکه میدانیم موضوع چیست، کمتر سراغ مغزمان رفتهایم تا ببینیم چه اتفاقاتی در ما میافتد، تصمیمگیریهایمان تابع چه عواملی است و چگونه میتوانیم با شناخت اسرار مغز، تصمیماتمان را بهتر و زندگی کاری و شخصیمان را پرثمرتر و لذتبخشتر کنیم. باید کمی به خودمان زحمت دهیم و مغزمان را کندوکاو کنیم.
یک لحظه به گذشته فکر کنیم بینیم مغز ما تصمیمات رو درست اتخاذ کرده؟ مهمتر اینکه اصلاً میشه این کار رو کرد یا نه؟ واضح است که خیر و طبیعتاً با گذشت زمان پی به اشتباهاتمان بردهایم. شاید بگوییم خب انسان جایزالخطاست و به قول معروف با همین فرمون در ادامه هم پیش بریم. جایزالخطا بودن انسان درست است، اما با همین فرمون پیش رفتن نه؛ مخصوصاً اینکه با پیچیده شدن روابط و محیطهای کسبوکار، زمان، زمان سعی و خطا نیست. بنابراین نیاز به این داریم که بدونیم چطور مغزمون رو برای تصمیمگیریهای درست کسب و کار پرورش بدیم. اصل مهمی در این حوزه دانشی وجود داره بنام Neuroplasticity که تقریباً ترجمش میشه انعطاف پذیری مغزی. به این معنا که مغز رو میشه تربیت کرد، تربیت هم یعنی توانایی ایجاد تغییر و توانایی ایجاد تغییر یعنی فراهم کردن زمینه بهبود.
“دانش مغزی عصبی در کسبوکار” به ما کمک میکنه تا هم ساختارها و هم مکانیزمهای تصمیمگیری مغز در شرایط مختلف رو بشناسیم و از خطاها و تلههایی که در کسبوکارها گیرمون میندازن، تا حدود زیادی پرهیز کنیم.
سوال بعدی احتمالاً اینه که دنیا هم روی این موضوع داره کار میکنه؟
سوال خوبیه. بله به شدت. این زمینه در حوزههای مختلف مثلاً بازاریابی و زیرشاخههای اون مثل قیمتگذاری و تبلیغات و حتی بستهبندی زمینه کاربرد فراوانی پیدا کرده. همینطور در حوزههای رهبری، مربیگری، مذاکره و سخنرانی. همچنین در اقتصاد و سرمایهگذاری این علم انبوهی از دستاوردهای ارزشمند و کاربردی داشته که بدون وقفه در حال پیشرفته. اینفوگرافی زیر نشاندهنده گوشهای از این تلاشها در دانشگاههای مطرح دنیا است.
مقاله زیر رو هم پیشنهاد میکنیم مطالعه کنید. نظر “دانیل کانمن” در این ارتباط خواندنی است.
طبیعیه که دوست داریم بیشتر بدونیم چه چیزی دقیقا گیرمون میاد با دونستن این علم؟
به احتمال زیاد در یکی از حوزههایی که در بالا به اونها اشاره شد، سر رشته داریم. درس خوندیم. درس میدیم. مسئولیتی در شرکتمون داریم و یا عدهای با این تخصصها رو مدیریت میکنیم و میدونیم چه دنیای بی رحمیه این کسبوکارهای امروزی و شش دانگ حواس آدم باید جمع باشه که هدفگذاری درست بکنه، محصولات خودشو درست توسعه بده، مشتری مناسب پیدا کنه و نگهش داره، قیمت درست بده، آدم با انگیزه استخدام کنه، به موقع سرسختی کنه و کوتاه نیاد از اهدافش، به موقع هم انعطافپذیر باشه و مسیرش رو اصلاح کنه، انگیزشو حفظ کنه و ارتقاء بده، درست و بجا سرمایهگذاری کنه و مهمتر اینکه همزمان به زندگی و خانوادش هم برسه که واقعاً کارای سختی هستن. همین سختی باعث میشه که مطمئن باشیم از آموزشهایی که پیمودن ره صدساله رو در یک شب توصیه و بعضاً تضمین میکنن!!!، آبی گرم نمیشه و به قول شاعر: باید افروخت چراغی که ضیائی دارد.
در مقابل به شدت معتقدیم همه اینها با آموزش درست خیلی میتونه ارتقاء پیدا کنه. اما چه آموزشهایی؟
اکثر آموزشهایی که ما عموماً دیدیم، قرار بوده روزگاری مشکلات کسبوکارهای زمان خودشون رو حل کنن (حالا چقدر بدرد همون روزگار میخوردن هم بماند!) اما آیا واقعاً با ظهور اینهمه تغییرات در سبک زندگی و تحولات عجیب و غریب محیطهای کسبوکار مثل ظهور تکنولوژیهای ارتباطی و شبکههای اجتماعی و توسعه خدمات مختلف و …، مدلهای تصمیمگیری انسانها تغییر نکرده؟ و آیا این تصمیمات ورودیهای متفاوت و روشهای درک و استدلال متفاوت نمیخوان؟ آیا آموزشهای کسبوکار، به زبان جدید برای انتقال مفاهیم احتیاج ندارن؟
مطمئناً که میخوان. اما آیا حمیتی جدی و اثربخش برای تغییر در محتوا و روش انتقال مفاهیم آموزشی هم بوجود اومده؟ گرچه جواب نه مطلق نیست، اما بنظر میرسه تا مطلوب فاصله زیادی وجود داره.
صرفنظر از این موضوع، عینک علوم مغزی عصبی، کمک میکنه که خیلی شفافتر و منطقیتر مسائل رو تحلیل کنیم. بجای اینکه یکسری توصیه و نصیحت (ولو درست) بشنویم و بخوایم اونها رو اجرا کنیم، در مواجهه با یک مسأله اولاً میفهمیم چه اتفاقی در مغزمون میفته و بعد از این، در مورد راهحلها تسلیم نمیشیم. سعی میکنیم تحلیلشون کنیم و بعد از اینکه به نتیجه رسیدیم در مقابل اونها گارد نمیگیریم و مطمئناً بهتر میتونیم باهاشون کنار بیایم.
در یک کلام با آموزشهای “مغز کسبوکار من” وقتی ریشه بروز یک مسأله و واکنشهای مغزمون رو در مواجهه با اون مسأله دیدیم، دیگه هزینه ندانم کاری، اختراع دوباره چرخ و … را تا حدود زیادی نخواهیم پرداخت.
خیلی راحتتر میتونیم در مورد بهتر کار کردن یک عضو بدنمون چیز یاد بگیریم چون ملموسه؛
اما بهتر کردن یک رفتار، یک مبحث سخته، چون مفهومی انتزاعی و ناملموسه.
بنابراین به این آموزشها میشه بعنوان “کاتالیزوری” نگاه کرد که از طریق “آشتی کسبکارها با بیولوژی مغز” پدید اومده و این اطمینان رو به ما میده که مسیر موفقیت، بهتر، مطمئنتر و درستتر طی بشن؛ نه لزوماً سریعتر.
با این اوصاف ما باید تحصیلات و تخصصمون در حوزههای مرتبط با کسبوکار باشه تا این دانش به دردمون بخوره؟
طبیعتاً که خیر.
ما به خانمی که کتابداری خونده هم میتونیم بگیم چگونه با شناخت اسرار مغز میتونه ارتباط موثرتری داشته باشه با ارباب رجوعش.
به یک مهندس معماری هم میگیم مغز شما احتمالاً در چه دامی گرفتار شد که وقتی بازار بورس داغ بود، تو بورس سرمایهگذاری نکرد؛ اما روزی یک ساعت انواع و اقسام تحلیلها رو مدام مطالعه میکرد.
به مدیران منابع انسانی و بازرگانی و مهندسین و مدیران اجرایی و کارآفرینان و … که دیگه هیچ. انبوهی از مطالب ارزشمند داریم که بگیم و البته از تجاربشون بشنویم.
خب همه این مطالب را گفتیم، مگر دانشهای موجود نمیتوانند جواب این سوالات را بدهند؟
اگر منظورتون تحصیلات دانشگاهی هستند که همونطور که قبلاً هم یه اشارهای کردیم باید بگیم تا حدود زیادی خیر. حتی انواع و اقسام تئوریهای تصمیمگیری را هم پاس کردیم اما در میدان عمل، ناتوانی احساس میکنیم و بهمین دلیلم هست که به احتمال زیاد هممون بعد از گرفتن مدرک دانشگاهی، تازه میفتیم دنبال چیز یاد گرفتن و بخصوص مهارت کسب کردن!
بیایم با هم یه مثال رو بررسی کنیم:
مثلاً میگن با معادلات ریاضی بیایم یک تصمیم چند معیاره رو مدل کنیم و ترجیحات مشتری رو بر اون اساس بفهمیم.
غافل از اینکه مغز مشتری ما با ریاضی تصمیم نمیگیره؛ اونجوری تصمیم میگیره که لذت ببره. واقعا شگفت زده میشیم وقتی متوجه بشیم لایههای مختلف مغزی چطور در تعامل با هم یه تصمیم رو میگیرن. البته طبیعتاً این موضوع به معنای رد بقیه علمها نیست؛ اما اونچه که مطمئنیم اینه که اگر این آموزشها روزی روزگاری جواب کار کسبوکارها رو میداد، امروز کفایت نمیکنه. در بعضی مسائل هم علوم مغزی-عصبی با بعضی توصیههای کلاسیک مخالفت میکنه.
مثلاً از نظر شما این جمله درسته؟ “در مذاکرات احساسی نشوید”.
خب ویژگی طرح مباحث آموزشیمون چطوره؟
سوال خوبیه. جوابشم مختصر و مفید.
“آموزشهای کسبوکار، در دل داستان و با زبان مغز”
در این آموزشها، ۴ نکته خیلی مورد توجه هستن:
۱- “طرح مباحث از طریق داستانهای کسبوکار”:
داستان در فرهنگ عامه و در ادبیات غنی ما روزی بسیار پررنگ بود و امروز متاسفانه نه. نه از این بابت که حس نوستالژی بهشون داشته باشیم (که البته هم داریم)، اما مهمتر از این بابت که همین علوم مغزی عصبی نشون میدن که داستانها میتونن بسیار تأثیرگذار باشن و پیامشون خوب در ذهن مخاطب حک بشه. Story Telling روش روز دنیا برای انتقال مفاهیمه از جمله مفاهیم کسبوکار. از این بابت، سعی میشه آموزشها طوری طراحی بشن که با زبان داستان، مخاطب دقیقاً مشکلی که بطور روزمره باهاش سر و کار داره رو ببینه و لمس کنه. مطالب بیشتر در مورد این رویکرد رو میتونید در مقاله زیر ببینید:
۲- “ایجاد بستر مناسب آموزش بجای آموزش یکسویه”:
احتمالاً شما هم با ما موافق باشید که کم کم، آموزشها به سمتی رفتن که نقشها عوض شده و اینکه یک کسی بخواد در نقش معلم باشه، یکی دیگه شاگرد، نه که کلاً حذف شده باشه، اما واقعاً کمرنگتر شده. ما هم بخشی از آموزشهامون رو به انتقال تجارب در قالب به اشتراکگذاری ایدهها و داستانهای موفقیت (و مهمتر از اون، داستانهای شکست!) بزرگان کسبوکار اختصاص دادیم و سعی کردیم محیطی چندسویه برای انتقال مفاهیم خوب کسبوکاری ایجاد کنیم. تجارب این بزرگان رو بصورت داستان بیان میکنیم و بعدش تشریح میکنیم که این تصمیمات با علوم مغزی عصبی چطور توجیه یا رد میشن و بعد، نظرات سایرین و ایدههاشون رو میشنویم؛ نقد میکنیم و تا میتونیم یک موضوع رو پر و بال میدیم تا به اندازه کافی حلاجی بشه.
۳- رعایت اصل ایجاز و اختصار در آموزشها
برای هممون واضحه که این روزها مشغلهها زیاده و حوصلهها کم و باید مطالب آموزشی (هر آموزشی که میخواد باشه) سریع بره سر اصل مطلب و بدون اینکه خستهکننده باشه، در کمترین زمان ممکن پیامش رو منتقل کنه. بنابراین اصل رو روی آموزشهایی کوتاهمدت گذاشتیم که در حوصله افراد معمولاً پرمشغله امروزی بگنجه. البته نه تنها در محصولات، بلکه در مقالات هم سعی میکنیم این مورد رو رعایت کنیم.
۴- عدم اصرار به تولید و تنوع زیاد محصول
به شدت اصرار داریم به اثربخشی آموزشها. به همین دلیل دوست نداریم هر هفته و شاید هر ماه، یک محصول به محصولاتمون اضافه کنیم. در عوض روی یک محصول تا میتونیم عمیق میشیم و فایلهای مکمل و نظرخواهی و اشتراک تجارب و … خواهیم داشت که کمکم بتونیم آموزشها رو تبدیل به رفتار و عادت کنیم. این نوع آموزش به دل خودمون هم بیشتر میچسبه.
خب، امیدواریم با این توصیفات، جرقهای در ذهن مخاطبان ایجاد کرده باشیم که به نقش و اهمیت این دانش پی برده باشند.
در مجموعه “مغز کسبوکار من” سعی میکنیم فضایی رو ایجاد کنیم که بتونیم کاربردهای این دانش رو توسعه بدیم و کمک کنیم که کسب و کارامون بیشتر و بهتر توسعه پیدا کنن.
با عضویت در سایت، این افتخار رو به ما بدید.