دانیل کانمن (Daniel kahneman) را احتمالاً میشناسید. او روانشناس و اقتصاددان بزرگ رفتاری است که جایزه نوبل اقتصاد سال۲۰۰۲ را از آن خود کرده است. او چندین کتاب را نیز تألیف کرده که میتواند مرجع مناسبی برای محقین و فعالین کسبوکارها به حساب آید که یکی از بهترین آنها کتاب “تفکر، کند و سریع” در حوزه تصمیمگیری است. در این زمینه، سایت حرفهای متمم، معرفی مناسبی از کانمن و آثار ایشان داشته است که پیشنهاد میشود حتماً مطالعه کنید. خلاصه داستان اینکه کانمن شخصیتی بزرگ است و حرفهایش جای تأمل دارد؛ از جمله یکی از صحبتهای جالب ایشان در خصوص “دانش مغزی-عصبی و بازارهای مالی”.
“محققان دانش مغزی عصبی، موجهای آینده در دنیای مالی هستند. اگر شما بدنبال حداکثر کردن درکتان، چه در محیطهای آکادمیک و چه سرمایهگذاری (عملی) هستید، بهتر است توجه جدی به آنها داشته باشید.”
شنیدن این سخن از محقق و نظریهپرداز بزرگی مانند کانمن، زنگ خطری است برای صاحبان کسبوکار که درک کنند دنیای کسبوکار متحول شده و تطابق با این تحول نیازمند دانشی جدید است. برای امواجی جدید، بادبانهایی محکمتر نیاز است.
مزایای “دانش مغزی-عصبی در محیطهای کسب و کار” را در ویدویی که بدین منظور در سایت قرار داده شده احتمالاً ملاحظه کردهاید. در ادامه نیز چند مثال دیگر از نگاه متفاوت این حوزه دانشی جدید به توسعه کسب و کارها ارائه گردیده که سعی میشود در مقالات آتی، به این زمینهها هم اضافه شود و هم هر یک بیشتر مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
این اشتباهات از شما بعید بود.
حتماً دیده و یا شنیدهاید که بعضاً رهبران بزرگ، تصمیماتی میگیرند که از آنها و سابقهشان بعید بوده است. تصمیماتی بد از انسانهایی بزرگ و با اسم و رسم. در این شرایط دانش مغزی عصبی به ما میآموزد که در شرایطی، مغز ما چنان که میخواهیم و فکر میکنیم عمل نمیکند. این زمینه تحقیقی جالب در دانشگاه هاروارد بوده که به ما میگوید این شرایط را چگونه بشناسیم و چگونه از بروز آن جلوگیری کنیم.
سکان سازمان خود را در دست بگیرید.
مطمئناً تفاوتی معنادار وجود دارد بین تغییرناپذیر و مقاوم به تغییر (میخواستیم لغت “صعبالتغییر” را بکار بریم! اما ترجیح دادیم از چند لغت بیشتر استفاده کنیم اما روح فردوسی بزرگ را کمتر برنجانیم). با کمک دانش مغزی-عصبی در کسبوکارها و شناخت بخشها و مکانیزمهای مرتبط با انعطافپذیری، تغییرات پایدارتر با هزینههای پایینتر، قابل اعمال هستند.
سیاست شما هم در انگیزش کارکنان، هویج و چماق است؟
متد “هویج و چماق” را احتمالاً میشناسید. انجام دادن، معادل پاداش و انجام ندادن، معادل تنبیه. خب بنظر میرسد هنوز هم این شیوه، کارآمد است. اما تجربه بکارگیری این روش در بلندمدت نشان میدهد که این پازل، یک مهره گمشده دارد که عبارت است از ” فراهم کردن ساختارهای تحول”. از این طریق میتوان با دقت تعیین کرد که چه موقع و چه نوع انگیزههایی مورد نیاز است؟ احتمالاً در موقع خواندن این متن شما هم به یاد میآورید که کارکنانی داشتید که با افزایش حقوقشان، تغییری در عملکرد نداشتهاند و چه بسا عملکردشان کمتر هم شده است. باید بدانیم آیا اصلاً هویج بدهیم یا نه و اگر بله، کی و چقدر؟ در خصوص سیاست هویج و چماق، کتاب زیر، حاوی مطالب جالبی است. وقت کردید، نگاهی به آن بیاندازید.
نوآوری ضامن بقاست، اما چه چیز ضامن بروز و استمرار نوآوری در سازمان است؟
مغز انسان مسیرهای متنوعی دارد که از آن طریق میتواند نوآوری ایجاد کند. اما از این بین، فرایندی به اسم “استدلال قیاسی” وجود دارد که یافتههای “دانش مغزی- عصبی در کسب و کارها”، حاکی از آن است که از این طریق، احتمال ایجاد ایدههای جدید بیشتر است. از طرف دیگر، نوآوری و جریان دادن آن در سازمان، نوعی تغییر است که ممکن است مقاومتهایی در سازمان ایجاد کند و میتواند انگیزههای آتی در نوآوری را تحت تأثیر قرار دهد. بنابراین عموماً ایجاد نوآوری، یک بحث است و اجرا و استمرار آن بحثی دیگر که توأمان با هم باید در نظر گرفته شوند.
با خواندن این چند نکته (که البته هر یک جای بحث فراوان و عمیقتری دارند)، احتمالاً به ارزش صحبت حکیمانه کانمن بیشتر پی میبریم.
آینده کسب و کارها به شدت به دانش مغزی-عصبی پیوند خورده است.